در اردوگاه موصل، تب آمارگیری بالا رفته بود. نمی دانم برای پز دادن بود یا از سر وسواس، که هر روز می آمدند تعداد ۲هزار نفری ما را ردیف می کردند و در هر آمارگیری، پیراهنی، کفشی، چیزی به اسرا می دادند.یک روز کار آمارگیری به طول انجامید. هر لحظه به غروب آفتاب نزدیک تر می شدیم، ولی هنوز به ما فرصتی داده نشده بود که نمازمان را بخوانیم. به عراقی ها گفتیم الان است که نمازمان قضا شود، اما آن ها بی اعتنا به حرف مان، مشغول کارشان بودند. چندنفر از بچه ها همان طور که در صف نشسته بودند، نمازشان را خواندند و عده ای هم ایستادند و تکبیره الاحرام گفتند.عراقی ها که دیدند وقتی پای نماز در کار باشد، ما اهمیتی به امر و نهی آن ها نمی دهیم، عصبانی شدند و شروع کردند به زدن بچه ها. بچه ها که در گردابی از مشت و لگد افتاده بودند، تا ضربات مشت و لگد عراقی ها صورت شان را از قبله برنمی گرداند، نمازشان را ادامه می دادند.
راوی:آزاده علی حمزه ای
|
براي برگزاري ايام مبارك دهة فجر مسابقات حفظ قرآن و حديث، قرائت قرآن، معلومات عمومي، خط، نقاشي و كشتي خيلي را به خود جذب ميكرد. ابتدا هر اتاق در رشتههاي مورد نظر مسابقاتي برگزار ميكردند. بعد از آن از بين برندگان مسابقات فينال برگزار ميشد و اهداء جوايز را داشتيم. با توجه به عدم امكانات، برنامههايي از قبيل مسابقات، سخنراني، تئاتر، نمايش و سرود تدارك ديده ميشد. اجراي بعضي از اين برنامهها وسايلي لازم داشت كه بچهها با تدبيري كه ميانديشيدند از كمترين امكانات داخل اردوگاه به نحو احسن استفاده ميكردند و اقدامات لازم صورت ميگرفت. به عنوان مثال براي دكور نمايش، برادران مجبور بودند با وسايلي چون (ملحفه، پتو و نخ) فضاسازي كنند و آنها را طوري پنهان كنند كه كاملاً دور از چشم عراقيها باشند. مشكل اصلي لحظة اجراي مراسم بود كه بچهها بايد دكور را روي يك پتو آماده ميكردند تا در صورت لو رفتن برنامه و حضور سربازان عراقي پنهان كردن آن راحتتر باشد. موعد مقرر فرا رسيد. گروهي از بچهها مشغول اجراي تئاتري بودند كه روزهاي زيادي سر آن وقت گذاشته بودند و تمرين ميكردند.چند لحظهاي بيشتر از اجراي برنامه نميگذشت كه ناگهان سر و صدايي تمام محوطه آسايشگاه را فرا گرفت. فرياد سربازان عراقي بود كه فضاي آسايشگاه را به هم ريخت. جمع بچهها متفرق شد. هر كس به كاري مشغول ميشد كه جو اردوگاه را عادي نشان دهد. بعد از رفتن سرباز عراقي دوباره ادامة برنامهها را اجرا ميكرديم. به طوري كه يك ميانپردة پانزده دقيقهاي گاهي تا يك ساعت طول ميكشيد كه اجراي آن به پايان برسد.بچههاي اردوگاه روزهاي دهة فجر را نامگذاري ميكردند. اما، نه به سنت ايران بلكه به مقتضاي شرايط و مكاني كه در آن قرار داشتيم. به عنوان مثال يك روز به عنوان اسير و رسالتش، روز ديگر به نام خادمين اسرا و ... . هر روز به مناسبت رشادتهايي كه اسرا از خود نشان ميدادند نامگذاري ميشد و برنامههايي هم در راستاي آن برگزار ميشد. |
عنوان : اردوگاه پاسداران خميني
راوي :آزاده
منبع :كتاب برگهايي از اسارت
سال 62 چند ادثه مهم در موصل 2 اتفاد افتاد. يكي ازاينكه در يك غروب ديگر كه خورشيد گرفته و كمرنگ سر در چاه افق داشت ، چند نفر از ياوران خميني را كه با چرب زباني جاسوسها به عنوان فعالترين اسرا معرفي شده بودند ، روي تيغها غلتاندند و بعد از انداختن شان در آبهاي گل آلود و لجن ، با كابل به جانشان افتادند.
در همين سال ، به آسايشگاهها ريختند و اسراي كم سن و سال را جدا و بعد ازاينكه دو– سه ساعت ، آنها را زير كابل و شلاق گرفتند ، همگي را به اردوگاه رماديه منتقل كردند به جاي آنها ، صدو هشتاد نفر از اسراي قديمي اردوگاه رماديه را به موصل 2 آوردند. وقتي بچه ها را بردند ، آسايشگاهها ديدن داشت؛ چون روي در و ديوارها خون شتك زده بود و دايره هاي بزرگ و كوچكي كه خون سرخ بندگان خوب خدا را نشان مي داد، سندي برمظلوميت آنها بود. فكر ميكنم در همين سال بود كه پانصد نفر را جدا كرده ، به موصل 4 بردند. چه موقع رفتن و چه موقع ورود به مكان جيدي ، از زدن نگذشتند و در همان روز بود كه "مهرابي " چشمش از حدقه درآمد. تا ده روز ، ما را در منگنه سختي قرار دادند و از نظر آب و غذا و امكانات ، حداقل ممكن را در اختيارمان قرار مي دادند. در همان هنگام كه ما را به موصل 4 بردند ، حاج آقا ابوترابي را به اردوگاه ديگري منتقل كردند؛ اما جانشين حاج آقا در اردوگاه ، آقاي "احدي" پيام ايشان را به ما مي رساند. قبل از اينكه به اردوگاه جديد بياييم ، جلو در ورودي ، تابلويي را نصب كرده بودند كه روي آن نوشته شده بود: معسكر حرس خميني.
من تا روز آزادي – كه هفت سال طول كشيد – در همين اردوگاه بودم.
اردوگاه موصل 2 سراسر از عشق به وجود مبارك امام عزيز بود . تك تك اسرا وجودشان مملو از محبت به امام عزيز بود،همه ي سرمايه هستي شان ديدار امام بود و دعاي هميشگي اسرا "خدايا خدايا تا انقلاب مهدي خميني را نگه دار بود". دشمن به خوبي از علاقه مندي اسرا به رهبرشان مطع بود و اسرا عشق به امامشان را آشكارا براي دشمن ظاهر مي كردند.
. دشمن همه ي برادران را به نام " حرس خميني " مي شناخت و چون واقعاً برادران اين اردوگاه حافظ و پاسدار اهداف مقدس امام بزرگوار بودند و با الهام گرفتن از قرآن كريم و نهج البلاغه و دعاها و سخنان امام وحدتي بي نظير داشتند و زمينه ي هيچ گونه سوء استفاده ي تبليغاتي و غيره را براي دشمن باقي نگذاشته بودند. بارها دشمن اعتراف مي كرد كه شما در قلب كشور عراق يك جمهوري اسلامي تشكيل داده ايد. به حق مي توان گفت اين اردوگاه پايگاه اسلام در دل دشمن بود و در ان هموازه مراسم بزرگداشت دهه ي مبارك فجر، روز ورود امام و پيروزي انقلاب ، گرامي داشت هفته ي دفاع مقدس ،بزرگداشت عمليات پيروزمندانه ي سپاهيان اسلام و همچون فتح المبين و بيت المقدس و غيره ،حماسه ي پر شور عاشوراي حسيني (ع) ، بزرگداشت شهيدان انقلاب و جنگ ، مجالس جشن و سرور به مناسبت تولد معصومين سلام الله عليهم و مجالس عزا و سوگواري به مناسبت شهادت آنها با كمترين امكانات و با بيشترين شكوه برگزار مي شد.
روزهاي عيد فطر و عيد غدير و عيد نوروز ، روزهاي نمايش عظيمي از وحدت و برادري و مهرباني در ميان اسرا و در پايگاه دشمن بود. دو هزار نفر با تمام وجود در حياط اردوگاه برادرانه دست يكديگر را مي فشردند و همديگر را در آغوش مي گرفتند،و چه بسا اين مراسم عظيم كه توام با دعا براي وجود مبارك امام و تداوم انقلاب و دعوت به صبر در راه هدف همراه بود . ساعتها طول مي كشيد و دشمن با حسرت تمام نظاره گر اين وحدت و حركت عظيم برادران رزمنده ي دربند بود. سفره هاي عظيم وحدت كه گاه دو هزار نفر بر سر يك سفره مي نشستند اعضاي صليب سرخ جهاني را به حيرت وا مي داشت. بارها مي گفتند اين برادري و مهرباني كه در بين شما هست ما در هيچ كجاي دنيا نديده ايم. آنها مي گفتند دنياي غرب شما را خشن و بي عاطفه و خطرناك معرفي كرده اند و اكنون كه با شما رو به رو شده ايم خلاف گفته ي آنها را عيناً مشاهده مي كنيم.
در اينجا مجال سخن گفتن نيست تا گوشه اي از مسائل اخلاقي و عبادي و فرهنگي و جلوه هاي ايثار و فداكاري عزيزان دربند را كه درسهاي آموزنده اي را در بردارد ، نقل كنم.
فقط يادي از آن روز مصيبت بار مي كنم كه بدن نحيف اسرا را در هم شكست و سينه هاي پر درد آنها را جريحه دار ساخت.
ما چون راديو داشتيم از جريانات مملكت با خبر بوديم و خبر كسالت امام را مي دانستيم و به همين جهت براي سلامتي وجود شريفشان مجالس دعا بر پا مي كرديم و آنقدر اين دعاي شريف"خدايا خدايا تا انقلاب مهدي خميني را نگه دار " را مي خوانديم كه اصلاً باورمان نمي شد روزي امام از ميان ما برود.
صبح روز يكشنبه 14 خرداد 1368 بچه ها بي خبر از اين مصيبت عظمي ، عده اي مشغول بازي و عده اي سرگرم درس و بحث و عده اي هم در حال نظافت بودند. ساعت 10 صبح بود كه عراقي ها از بلندگوي اردوگاه قرآن گذاشتند. با شنيدن صداي قرآن ،بچه ها ناگهان از حركت باز ايستادند بازي خود به خود تعطيل شد، دلها به تب و تاب افتاد ، نگراني همه ي برادران را فرا گرفت . هنوز خبر حادثه به برادران نرسيده بود اما سكوتي غم انگيز سراسر اردوگاه را فراگرفته بود . برادران يا به هم نگاه مي كردند يا قدم مي زند ولي توان صحبت كردن با يكديگر را نداشتند . همه نگران و مضطرب بودند. دشمن براي نخستين بار اسرا را اين همه آرام مي ديد. وقت آمار رسيد. گرفتن آمار در سكوت كامل تمام شد و اسرا را داخل آسايشگاه كردند. خبر حادثه توسط برادري مسؤول از راديو گرفته شد. گوينده اخبار شروع به خواندن كرد:"«بسم ا... الرحمن الرحيم . انا لله و انا اليه راجعون" شنوندگان عزيز ، توجه فرماييد . امام خميني ( اما گريه امانش نداد. دوباره شروع به خواندن كرد ) امام خميني به ملكوت اعلي پيوست."
سكوتي مرگبار همچنان در ميان برادران موج مي زد. قطرات اشك از گونه هاي عزيزان در بند بر زمين مي ريخت . عده اي به سجده رفته و همچون صخره اي به زمين چسبيده بودند و عده اي نيز زانوي غم بغل كرده و چشم به زمين دوخته بودند. بغضي خفه كننده هنوز گلوها را مي فشرد. ناباوري هنوز در ميان برادران موج مي زد، اما آنگاه كه پيام فرزند امام خوانده شد كه روح بلند پيشواي مسلمانان و رهبر آزادگان حضرت امام خميني به ملكوت اعلي پيوست ، ناباوريها لباس باور به خود پوشيد و بغضها تركيد و صداي شيون اسرا و ناله ي آنها به آسمان رفت. در و ديوار با اسرا مي گريست . غبار غم همه جا را فرا گرفته بود. دنيا در چشم اسرا ديگر ارزشي نداشت. غم فقدان پدر تا مغز استخوان آنها را در بر گرفته بود. غم غربت با غم يتيمي در هم آميخته بود و مظلوميت بهتمام معني خود را نشان مي داد.
چهل شب و روز در سوگ رهبر و امام مان به عزا نشستيم ، چهل شب و روز با قطرات اشك و با ياد رهبر و سخنان ايشان پيمان وفاداري با اهدافشان بستيم، چهل شب و روز در عزاي عمومي امام با شاگرد مكتبش و خورشيد فروزان دوران حياتمان حضرت آيت الله خامنه عهد بستيم كه سربازي پاكباخته براي ايشان باشيم. اماما، خداي بزرگ روحت را شاد گرداند و چندين برابر از فضلش كرم نمايد.
آزاده كمال الدين فتاحي
صفحه قبل 1 صفحه بعد